۱۳۸۳/۱۰/۲۰

یک نفر می خواهد که بمانم. نه چون ماندن مرا شاد میکند ، چون ماندن من او را شاد میکند . من هم خیلی وقتها دلم خواسته «یکی» بماند ، اما خیلی اصرار نکردم ، چون اگر ماندن او را شاد نکند مرا هم نمیتواند شاد کند ...
هنوزه هنوزه وقتی دایی زنگ میزند دردهای پنهانش  دلم را به درد می آورد. آدمهای صبور «چرا؟» نمی گویند . نه ، مثل آن زن تنهای آوارهء بمی «چرا؟» نمی گویند ....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد