۸۳/۱۱/۲۱

از آینه خجالت می کشم ، روم نمیشه چشمهای خیسم رو توش نگاه کنم . از تب و تاب خجالت می کشم ، روم نمیشه حرفهای خیسم رو توش بنویسم. هیچکس نمیتونه بفهمه قلب ورم کردهء من چقدر تنهاست. چرا همه فکر میکنند کسی که می خنده درد نداره ؟! چقدر سخته بفهمی اون حس نیرومندی که زندگی رو بهت برگردونده همه اش دروغ بوده . نمی دونم چکار باید بکنم ، واقعاً نمی دونم ؟! دلم یه خوشبختی ناب میخواد ، یه احساس بدون درد ، یه حقیقت موندگار ...

 

توی دلم پر از حرف است ، حرفهایی که فقط می خواهم به تو بزنم ، به تو که برایم توی خواب شعر می خواندی و آنقدر احساست ناب بود که تا عمق ذرات جانم نفوذ میکرد و من بی اختیار اشک می ریختم . خوب یادم است ...... دلم می خواهد باز تو را خواب ببینم و تو آن شعر را برایم بخوانی ، و آنقدر تو را خواب ببینم و شعرت را بشنوم تا جمله جملهء آن را از بر شوم . شعری که مال من است . مال خودِ خودِ من . یکی شعر عاشقانهء راستِ راست ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد