مملو از احساسات تازه ای شده ام که خودم هم درست نمی دانم از کجا آمده اند. انگار تازه متولد شده باشم ، شور ، شادی ، اضطراب ، تلاش ، دویدن و دویدن و دویدن ... این کار تازه است ، روابط تازه ای شکل گرفته اند ، تلاش و کوششم شکل تازه ای پیدا کرده ، افکارم ، اندیشه هایم ، نگاهم . نمیدانم چطور بگویم ، پر و بال پیدا کرده ام پرواز کنم ، آنسوی ابرها مبهم است ، فکر میکنم از اینجا که هستم که بدتر نمیشود ، اما پریدن دل و جرات می خواهد ، زمینی ها خاک را چسبیده اند و میگویند ، اشتباه نکن خبری نیست آنجا ، اما آنها که پریده اند هرگز برنگشته اند ، چه کسی میداند ، شاید توی آسمان ، پشت ابرها ، زندگی خیلی خیلی بهتری دارند ؟! آفتاب روی پوستم سر میخورد ، آسمان بلند است ، آسمان آبی است ، آسمان استوار است ، دست گرم خدا را روی شانه هایم احساس میکنم ، توی دلم میگویم : "خدا را شکر که تو همه جا هستی." ،  چشمهایم را میبندم ، چقدر سفر اغوا کننده است ، دل کندن و رها شده ، در صندوق ناشناخته ها را گشودن ، تازه شدن تازه شدن تازه شدن ... نفس عمیقی میکشم ، چشمهایم را رو به آسمان می گشایم ، ستاره ای از پشت ابرها چشمک میزند ، توی دلم میگویم : "خدایا کنارم باش ، تو باش ، تو باش ، تو باش ..."  لحظه ای بعد معلق میشوم میان زمین و آسمان ، اوج و فرود ، اوج و فرود ، اوج و اوج و اوج .... چقدر به ابرها نزدیک شده ام ، چه هیجانی دارد اینهمه رنگ تازه میان زندگیم ، حال دیگر یکی از همه نیستم ، یکی از بعضی ها هستم ، چقدر خوب ، چقدر عالی ، خدایا شکر ، خدایا شکر ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد