" تلاش من و تو چه فایده ای دارد وقتی خدا بخواهد حادثه ای واقع شود. "
خواهش میکنم سرعتت را کم کن ... لیوان آب را سر میکشم ، حیف شد یادم رفت جای ماتیکم را از لبه اش پاک کنم ، نمیدانم آنقدر دقیق هستی که حواست باشد ؟
گاهی فکر میکنم دختر خواهد بود یا پسر، از همین حالا فکر حساب کتابهایش هستم ، یادم باشد همه را یادداشت کنم. حتی روی سنش هم نظر خواصی ندارم، همهء اینها را سپرده ام به خدا. فقط کاش زودتر ببینمش.
از اولش هم میدانستم بهانه ای بود تا صحبتی بکنیم. خیلی خسته بودم، متاسفم. دلم گاهی واقعاً تنگ میشود، برای تو و همهء آنها. سعی میکنم فرصتها را از دست ندهم. باید انرژی بیشتری ذخیره کنم. صحبت انرژی که میشود یاد آنشب می افتم : " وای شما چقدر عوض شده اید ؟ " – " چطوری شدم ؟ " توی دلم میگویم : (خیلی خوش تیپ!!) – "نمیدانم شاید موهایتان بلندتر شده است ." !!!!!!!!!!!!!!!!!! J
سلام سارا خانوم
می گم ای کاش آدما باطنشون خوش تیپ تر بشه با هام موافقی؟؟؟!!
بنویس دیگه...