" تلاش من و تو چه فایده ای دارد وقتی خدا بخواهد حادثه ای واقع شود. "

 

خواهش میکنم سرعتت را کم کن ... لیوان آب را سر میکشم ، حیف شد یادم رفت جای ماتیکم را از لبه اش پاک کنم ، نمیدانم آنقدر دقیق هستی که حواست باشد ؟

 

گاهی فکر میکنم دختر خواهد بود یا پسر، از همین حالا فکر حساب کتابهایش هستم ، یادم باشد همه را یادداشت کنم. حتی روی سنش هم نظر خواصی ندارم، همهء اینها را سپرده ام به خدا. فقط کاش زودتر ببینمش.

 

از اولش هم میدانستم بهانه ای بود تا صحبتی بکنیم. خیلی خسته بودم، متاسفم. دلم گاهی واقعاً تنگ میشود، برای تو و همهء آنها. سعی میکنم فرصتها را از دست ندهم. باید انرژی بیشتری ذخیره کنم. صحبت انرژی که میشود یاد آنشب می افتم : " وای شما چقدر عوض شده اید ؟ " – " چطوری شدم ؟ " توی دلم میگویم : (خیلی خوش تیپ!!) – "نمیدانم شاید موهایتان بلندتر شده است ." !!!!!!!!!!!!!!!!!! J  

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
اشکان جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:39 ب.ظ http://www.a5hkan.blogsky.com

سلام سارا خانوم
می گم ای کاش آدما باطنشون خوش تیپ تر بشه با هام موافقی؟؟؟!!

:P جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:57 ب.ظ

بنویس دیگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد